بسم الله الرحمن الرحیم
پدر جان مطلبی دارم به پایت
حدیثی از خلیل الله دارم
ندا آمد ز درگاه خداوند
تو هم هستی خلیل الله ثانی
بود اینجا منا من هم ذبیحم
بزن بالا دو دست خویشتن را
بکش این خنجر و این هنجر من
به بند از محنت چشم تر من
وقت آمده بابا که به دور تو بگردم
وقت آمده بابا که دهی اذن نبردم
وقت آمده بابا که بپوشی کفنم را
در حجله گه گور نمایی وطنم را
ای شاه خلاص از غم و رنج و محنم کن
با دست مبارک تو بفرما کفنم کن
ای وای و بر احوال که دلی کز نظر افتد
ماتم زده طفلی که زچشم پدر افتد
دیگر به چه کار آیدم این اسلحه جنگ
گفتم که مگر روز جدل کارگر افتد
بی اسلحه اکنون بروم جانب میدان
تا نام من از صفحه ی ایام بر افتد
از خیمه گه بیرون بیا با چشم تر لیلا
ای بی پسرلیلا ای خون جگر لیلا
آرام جانت میرود سوی سفر لیلا
ای بی پسر لیلا ای خون جگر لیلا
شیری که دادی از وفا مادر حلالم کن
ترک وصالم کن
دانم چه سختی بهر من شب تا سحر لیلا
ای بی پسر لیلا ای خون جگر لیلا
مادر بیا سیرم ببین وقت جدایی شد
اکبر فدایی شد حکم خدایی شد
ای بی پسر لیلا ای خون جگر لیلا
لیلا درا زخیمه که عمرت سرامده اکبر پی وداع به برت مادر امده
بیا لیلای دل خسته
چو مرغی بال و پر بشکسته
علی بار سفر بسته
مادر جان علی بار سفر بسته
چه رفتی در وطن مادر سلام از من رسان خواهر
رسان با دیده های تو بنال آهسته آهسته
الا ای مادر مظطر بکن خاک سیه بر سر
زدستت رفت علی اکبر بنال آهسته آهسته
همین دم می روم میدان
که تا چشمم خورد پیکان
شوم بر خاک خون غلطان
بنال آهسته آهسته
نشین مادر به پهلویم بزن شانه به گیسویم
ببین آشفته گیسویم بنال آهسته آهسته
مدینه دختر عمویم که دارد حسرت مویم
نمی بیند دگر رویم مادر، جان بنال آهسته آهسته
بده مادر تو اذن جنگ اعدا
بیا مادر ببوسم دست وپایت
به حق جده ام ده اذن میدان
به جان اصغرت رخصت به من ده
بده اذنم به حق ذات یکتا
بده رخصت به قربان تو جانم
تصور کن نرفتم سوی میدان
نگردیدم به خون خویش غلطان
گذشتم من ز میدان خاطر تو
ولی دارد حکایت اکبر تو
غریبم من غریبم من غریبم
زیاران بی نصیبم من غریبم
بدان زینب دو طفلانش ز احسان
فدا بنموده در راه حسین جان
جواب جده ام فردای محشر
چه می گویم در آندم جان مادر
نکرد او یاری باب غریبش
غریبم وای غریبم وای غریبم
زیاران بی نصیبم من غریبم
کن وا مصیبت سکینه آمد
فغان که ماه مدینه آمد
کفن نباشد قبای شادیت
زمانه عیش است نه نا مرادیت
تو می پسندی که شاه معراج
چه من غلامیش نماید اخراج
سکینه کم کن فغان و زاری
روم که آب آورم برایت
بیا سکینه برو به خیمه
کجا مرا میل سوی دیار است
خداوندا دلم یاد وطن کرد
نمی دانم وطن کی یاد من کرد
ندارم در وطن یک آشنایی
که بگذارد به زخم من دوایی
یقین صغری نموده یاد اکبر
سکینه رو قلمدانی بیاور
غریبم من غریبم من غریبم
زیاران بی نصیبم من غریبم
من این نامه بعلعا می نویسم
غم دل را به صغری می نویسم
غریبم من غریبم من غریبم
ز یاران بی نصیبم من غریبم
نویسم نامه ای با آب دیده
به نزد خواهر محنت کشیده
ز یاران بی نصیبم من غریبم
بدان صغری حسین یاور ندارد
دگر لیلا علی اکبر ندارد
غریبم من غریبم من غریبم
ز یاران بی نصیبم من غریبم
اگر پرسند ز حالم یاد حانی
بده انگشترم بر وی نشانی
بهم رسان دعای من رسانی
اگر پرسند رفیقان ز یاری
قلمدانم بده تو یادگاری
غریبم من غریبم من غریبم
ز یاران بی نصیبم من غریبم
حمیده خواهرم ای حزینه
بیا اندر برم ای بی قرینه
بیاور جان خواهر یک کبوتر
نمایم شرح حال خود سراسر
بیا ای بلبل گلزار ماتم
کبوتر ای کبوتر ای کبوتر
کبوتر ای غریبان را تو محرم
کبوتر یک نظر بنما به رویم
آی بپر از کوچه ی دختر عمویم
کبوتر منئغریبم یاورم باش
در این بی مونسی غم پرورم باش
کبوتر تو هدهد من سلیمان مدینه
صبا بلغیس صغری حزینه ای کبوتر
کبوتر آنجا یک علیل زار خسته به حسرت بر سر راهم نشسته ای کبوتر
اگر پرسند علی اکبر چه ها شد
بگو خاکش زمین کربلا شد
اگر پرسند که اکبر بی وفا بود
چه گویم بی وفایی از قضا بود
نبودم بی وفا هیهات هیهات
فرستم کاکل خود را به سوغات
کبوتر نیست دیگر مکث را جایز
بپرواز و به صغری زود میرس
عشق وگوید رودم شمشیر و نی
عقل و گوید خواهرت آید ز پی
عشق گوید سینه را بگشا به تیغ
عقل گوید مادرت آید ز پی
لازم آمد هر دو چشمان تر کنم
یک و وای یا علی اصغر کنم
خواهرم ای خواهر غم پرورم
در برم آور علی اصغرم
ای برادر جان علی اصغرم
دست های کوچکت کن گردنم
زیر حلقومت ببوسم یا اخا
زانکه می گرید حرف شیر بلا
گر بگویم یاری بابت نما
طفلیا یاری نیاید از شما
پدر این طفل را به تو من می سپارمش
چون او عزیز است ومن دوست دارمش
اگر بار گران بودیم و رفتیم
اگر نامهربان بودیم و رفتیم
شما در خانمان خود بمانید
که ما بی خانمان بودیم و رفتیم
به ابن سعد بگویید که ای جفا گستر
طلب نموده تورا شبه روی پیغمبر
ای گروه شامیان من شاهزاده علی اکبرم
سبطه خیرالمرسلین و نور چشم حیدرم
لشگر: باب من یعقوب باشد یوسفش در کربلا
یوسف کربلاییم من علی و اکبرم
خواهرم اندر بلندی می کند بر من نگاه
انتظار آب دارد آن سکینه خواهرم
الغرض مطلب برای قطره ی آب آمده ام
منتظر بر خوشگوار آب حوض کوثرم
هر که باشد عاشق قبر حسین
از دل و از جان بگوید یا حسین
پدر سنگینی آهن مرا خواهد نمود ازار
زتاب تشنکی در جنگ دستم فتاد از کار
اگر گردد میسر قطره ی ابی لرای من
بیک حمله برون ارم دمااز لشکر دشمن
فلک خراب شوی با منت چه در نظر است
لب پدر زلب من هنوز خشکتر است
سیراب کشتم ای پدر مهربان من
گویا که چشمه اب شدی در دهان من
دوباره رسم از پی کار زار
بر آرم ز جان مخالف دمار
اگر خسته جانی بگو یا حسین
اگر ناتوانی بلندتر بگو یا حسین
یا صاحب ذوالفقار وقت مدد است
یا حیدر شهسوار وقت کمک است
ز تیغ کج منقذ نابکار
دل از دست برفت و ندارم قرار
عقاب ای عقاب بفرشته لقاح
ببندم بر گردنت ای عقاب
ده رکابت به من ای اسب عقاب از یاری
ای اسب تن مجروح مرا روی زمین مگذار
ای اسب ندارم دیگر طاقت انقلاب
ای اسب ببر گوشه ای زمینم بگذار
ای عقاب من یک مرکب با وفا
تو مرا رسان سوی خیمه گاه
ای عقاب من مرحمی فرما ای عقاب من
همتی پاره پاره شدم چشم از تیغ و تیر
زندم ای خدا غیر دشمن اسیر
بشنو ای پیغام از من ای بابا ایتا علیک
من السلام ایتا علیک من السلام
ای اسب ندارم دیگر طاقت انقلاب
ای اسب ببر گوشه ای بر زمینم گذار
ای اسب ندارم دیگر طاقت شور شین
خبر ده به زودی به بابم حسین بگو ای حسین
رخت غم کن سرت بابا به زودی دیدن اکبرت
زود بیا ای پدر شمر ببرد سرم
زود بیا و ببین خنجر و حنجرم
روم زشوق کنون جانب رسول الله
اقول اشهد ان لا اله الا الله
کلمات کلیدی: